هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

برای ایران قشنگم...

سه شنبه, ۲۵ اکتبر ۲۰۲۲، ۱۲:۴۸ ق.ظ

بیش از ۳ ماه از آخرین پست من در این وبلاگ می‌گذرد. در این ماه‌ها مشغول پیدا کردن خودم بودم و چیدن افکارم کنار هم. غرق خودم بودم و خودم تا ارتباطم با خدا را از نو بازتعریف کنم و خیلی چیزها را از نو یاد بگیرم. الان که به این ۳ ماه فکر می‌کنم انگار قدر چند سال گذشته... تولد ۲۹ سالگیم را با دوست نازنینم شبنم بر فراز ترسناکترین دستگاه‌های شهربازی افتلینگ جشن گرفتیم، در شغلم ارتقا گرفتم و به رتبه‌ی بالاتر رسیدم، پروژه‌ی جدید گرفتم در شرکت جدیدی که بسیار دوستش دارم و در رتبه‌ی شغلی که برایش هیجان دارم (تک‌لید)،‌ و بعد از تمام کردن سطح B1 زبان هلندی شروع کردم به یاد گرفتن مکالمه‌ی زبان عربی با کلاس آنلاین و سطخ مقدماتی را پشت سر گذاشتم. همه‌ی این‌ها اما انگار برای زندگی دیگری بوده یا جهان دیگری. حالا ۵ هفته است که دیگر هیچ چیز مهم نیست. دیگر فقط ماییم و انقلابی که چه بخواهیم و چه نخواهیم در حال وقوع است. تاریخ عقد برادر کوچکترم را چند ماه قبل خودم مشخص کرده بودم. ۱۷ ربیع الاول، تولد پیامبر (ص) به روایت شیعه (که البته هیچ تاریخی برای تولد پیامبر سندیتی ندارد). مدتها با ذوق و شوق برای خواهرزاده‌ی کوچکم و عزیزترین‌هایم سوغاتی خریدم و از ذوق عقد برادر کوچکتر در دلم قند آب شد و برای رویاپردازی کردم. حتی تصور کرده بودم خودم را که قند بالای سرشان را می‌سابم (زن‌داداش جدیدم خواهر ندارد). همه چیز اما ناگهانی تغییر کرد. همان روزی که من بلیت ایران را خریدم، عصرش مهسا امینی کشته شد. و بعد برای همیشه همه چیز عوض شد. نمی‌دانم چه بنویسم از این مدت. از مهسا، از نیکا، از سارینا، از زاهدان، از دانشگاه شریف، از بدن کتک‌خورده برادرم پیش از عقد، از دوستانی که یکی یکی زندانی شدند،‌ از استیصال شب آتش زدن اوین. از کجایش بگویم؟‌ از چه بنویسم که در این غربت و تنهایی دیدم و رنگم پرید و از غصه فلج شدم؟  از روزهایی بنویسم که با وحشت تا شب سر کردم تا شب اعضای خانواده حضور و غیاب کنم که ببینم زنده‌اند یا نه؟ یا از روزهایی بنویسم با آهنگ «برای» شروین زار زدم؟ یا زخم زبان‌های رفقای مسلمان غیرایرانی که بی هیچ درک و فهمی از شرایط ایران به من طعنه میزدند برای کفر مردمم؟ تسلیم نشدم. نوشتم. نوشتم. گفتم. حرف زدم. حرف زدم. آن قدر که همه فکرشان عوض شود. که بروند و در مورد ما بنویسند. که بفهمند ما ضد اسلام نمی‌جنگیم. که رفقای عربم یکی یکی به تجمعات محلی شهرشان برای مهسا بپیوندند. که شروع کنند در پلتفرمهایشان در مورد ما حرف بزنند. 

تجربه‌های این مدت اینقدر غریب بوده‌اند که نمی‌دانم از کجایش شروع کنم. روزهای رفتن تا چاپخانه برای چاپ کردن پوسترها و اعلامیه‌ها و شعرها. ترجمه‌ی حوادث به هلندی برای انداختن در صندوق پست همسایه‌ها،‌ برای حف زدن و حرف زدن و حرف زدن. برای شنیده شدن. لذت شنیده شدن! وقتی سالهای قبل کسی ما را نمی‌دید و نمی‌شنید. درد آبان ۹۸ و هواپیمای اکراینی را هیچکس نفهمید. ولی الان همه از ما حرف میزنند. آدمهای توی خیابان وقتی پیکسل و سوییشرت ایرانم را میبینند بهم لبخند می‌زنند. آدم‌ها ایران را به چیزهای بهتری از قبل می‌شناسند. دیگری وقتی می‌گویم ایرانیم نمی پرسند شما حق رانندگی و تحصیل دارید؟ می‌گویند شما شجاعید و دارید برای حقوقتان می‌جنگید. بالاخره دارند ما را همانجوری می‌بینند که واقعا هستیم. و این اشک آدم را در می‌آورد...

 

تجربه‌ی تجمع‌ها و تظاهراتهای این مدت واقعا تجربه‌های عجیبی بود. آدم‌هایی که دیگر با هم نمیجنگیدند و سر ایدئولوژی‌های مختلف دعوا نمی‌کردند و همه علیه یک شر مطلق متحد بودند خیلی دوست‌داشتنی‌تر بودند. تجمع ۲۲ اکتبر برلین عجیب‌ترین و زیباترین تجربه‌ی عمرم بود. ساعت ۹ و نیم شب جمعه حرکت کردم،‌صبح شنبه تا شب یک روند پیاده‌روی کردم و ساعت ۱۰ شب شنبه راه افتادم تا ۸ صبح یکشنبه برسم خانه. ۱۰ ساعت رفت و ۱۰ ساعت برگشت. واقعا در خودم نمیدیدم که برای هیچ هدف دیگری چنین سفر سختی را به جان بخرم. و وای که عجیب شکوهی! در عمرم این همه آدم هم‌صدا یک جا ندیده بودم. دلم روشن است. دلم پر از نور است. 

 

دلم میخواست به عنوان یک مسلمان بنویسم از این روزها چون بارها از من پرسیده شده. خواهم نوشت. در پست بعدی. 

این پست فعلا اینجا باشد از احساسات عجیبم بعد از تجمع برلین. 

  • مهسا -

نظرات (۱۳)

سلام مهسا جان.

 

مرسی که نوشتی عزیزم.

 

تبریکککک برای موفقیت های کاری، تبریک برای حس قشنگ این روزهات، آفرین به همتت که اینقدر تلاش کردی برای دیده شدن و شنیده شدنمون.

 

دقیقا یادمه وقتی هواپیما رو زدن تا مدتها من واهمه داشتم از اینکه کسی ازم بپرسه کجایی هستم و بخوام جواب بدم ایرانی!

ولی الان افتخار میکنم به مردمم، به زنان کشورم که شجاعتشون برگه ی جدیدی به تاریخ جهان اضافه کرد.

پاسخ:
سلاااااااام صبا :***
ممنونم کلی که بهم تو اینستا پیام دادی و باعث شدی بیام بنویسم... داشت دیگه وبلاگم یادم میرفت.
خیلییییییییی مرسی :*‌ممنونم از خودت هم! پست تجمع سیدنی رو خوندم ولی کامنتها اینقدر طولانی بودن و اعصاب خرد کن که بیخیال مشارکت شدم :)))

وااای چقدر این حس افتخار خوبه! من فکر میکردم دیگه ایران از توی دلم رفته و دوستش ندارم. از بعد از عزاداری کردنا برای مرگ کسی که از نظر من تروریست بود ناامید شده بودم از ایران و مردم... شکر خدا متوجه اشتباهاتم شدم و عشق به ایران و ایرانیا برگشت توی دلم! 
  • محبوب حبیب
  • سلام مهسای عزیزم

     

    با اسماعیلیون مخالفم من. 

     

    دلیل مخالفت هام رو یکجا ننوشتم. 

     

    ولی میتونی از لابه لای پست های مهرماه من متوجه بشی. 

     

    ممنون میشم اگر وقت داشتی بخونی و نظر بدی. 

     

    پاسخ:
    سلااام.
    اکیه کاملا. من فکر نمیکنم هرکی با اسماعیلیون مخالفه مزدوره یا چنین چیزایی. در عین حال خودم با تمام وجودم قبولش دارم.
    ایشالا اعصابم که آرومتر بشه میرم میشینم میخونم و اگر تونستم در حد شعور و سواد خودم جواب میدم. 
    من واقعیتش آدم خونسرد و آرومی نیستم و خیلی عصبی میشم. واسه همین وقتی میتونم جواب بدم که مطمئن باشم به اعصابم مسلطم. 

    چه خوب که نوشتی مهسا. منتظر پست بعدت هستم!

    پاسخ:
    قربونت برم :*****
    چقدر این روزا به هم نیاز داریم رعنا. خیلی تنهام من :))

    آخیی آرههه. خیلی دلم تنگ شده برات :( تو فکرش بودم نوامبر اینا بیام هلند یه سر، ولی انقدر این ترمم بد و فشرده است نمیدونم بتونم یا نه :( 

    ولی دلم میخواد یه دل سیر حرف بزنیم :)

    پاسخ:
    وای به به! آخ جوووووووووون. من نوامبر ۳ هفته دارم میرم ترکیه احتمالا. (۵ تا ۲۷م). بعدش بیاااااا اگر وضعیت درس و کارت اجازه داد. خونه جا زیاد داره میتونی آنلاین کار کنی اگر اجازه‌شو داری :)) 
  • محبوب حبیب
  • خوب خدا رو شکر فکر نمیکنی من مزدورم. بقیه گزینه های بقیه طرفداران اسماعیلیون، که من تا حالا شناختمشون، این بود من احمقم یا ... 

    بماند. 

     

    من نمی‌گم با من موافق باش.

     

    یک خواسته دارم.

     

    قبل از اینکه تجمع بعدی طرفداران ایشون رو شرکت کنی، برخی از حرفهای مخالفان ایشون رو بشنو.

     

    و ببین نتیجه ی کار داره به سمت خوب می‌ره یا بد. تحریم و سیاه شدن تصورات دنیا از ایران و ... 

    این جملات خیلی حرف پشتش هستن. زود قضاوت نکن. فقط گفتم لطفا کااااامل بشنو چرا ما مخالفیم.

     

     

    و چرا ما هم حق داریم ما هم کمپین راه بندازیم که خارج نشین ها لطفا از امثال اسماعیلیون حمایت نکنید. 

     

     

    بعد که دو طرف رو دیدی. بعد تصمیم بگیر سری بعد بری یا نه. امضا کنید یا نه و ... 

     

     

    پاسخ:
    نمیدونم تصورتون از من چیه. 
    احمق؟‌ احساساتی؟‌بیشعور؟
    فکر میکنین عواقب کارمو نمیسنجم؟
    از روی عدم آگاهی از وقت و زندگیم میزنم پامیشم میرم یه کشور دیگه تو تظاهرات شرکت میکنم؟‌ 
    خیلی بهم برخورد از لحن شدیدا بالا به پایینتون و از این تصورتون که نخوندم و نشنیدم نظرات مخالفان رو. 
     خوندم. شنیدم. بحث کردم و به این نتیجه رسیدم که موضعم درسته.
    شما هم ان شاءالله که شنیدین و بحث کردین و به این نتیجه رسیدین که موضع خودتون درسته.
    نشستم پستهای بدون رمز وبلاگتون رو به همراه کامنتهاش خوندم. و هی بیشتر تعجب کردم.
    هی برگشتم عنوان وبلاگو چک کردم که مطمئن شم دارم وبلاگ شخص دیگری رو نمیخونم.
    چی میتونم بگم؟
    ایشالا که خیره. 
    موفق باشین. 
  • محبوب حبیب
  • نگفتم حرف هییییچ کسی رو نشنیدی.

     

    دقت کن. 

     

    من حرفم اینه:

    حرف کسی که نماینده خوبی باشه از مخالفین اسماعیلیون رو نشنیدی. 

     

     

    حرف هر دو طرف شنیدن ملاک نیست اصلا.

     

    حرف نمایندگان خوب دو طرف رو شنیدن ملاکه.

     

    نوشته من هم درخواست بود. 

     

    نه قضاوت. 

     

    اگر گفته بودم تو اصلا بدون بررسی پا شدی رفتی و ... ای وای بر تو. بله. حق داشنی فکر کنی نگاه بالا به پایین.

     

     

    الان نمی فهمم یک درخواست که میتونستی در حواب بگی بله دیده ام. کجاش توهین داشت؟ 

     

    این رو قبل تر برای دخترم نوشتم. 

     

    خواستی بخوان.

     

    https://mahboobehabib.blog.ir/1401/07/30/%D8%AE%D9%84%D9%88%D8%B5-%D9%86%DB%8C%D8%AA

     

     

    فیلتر نوشته ام. فکر. نکن نیش و کنایه ای به تو دارد. 

    برای دختر خودم. 

    برای آینده اش

    پاسخ:
    «حرف کسی که نماینده خوبی باشه از مخالفین اسماعیلیون رو نشنیدی.»
    به خدا نمیدونم چطوری خشمم رو کنترل کنم در برابر این جمله :)))




    خیلی ممنون. علاقه ای به دیدن کلیپ از قرائتی ندارم. 
    و اینکه کلا برام خیلی جالبه که فکر میکنین (لحنتون تو پستای خودتون و کامنتا و جواباتون خیلی واضحه)‌ هرکسی جز خودتون داره احساساتی به ماجرا نگاه میکنه.محض یادآوری من دختر کلاس اولی شما نیستم. تقریبا ۳۰ سالمه و سالها فعال بودم و خوندم و حرف زدم و بحث کردم. واقعا میفهمم دارم چی کار میکنم :)‌ 
  • محبوب حبیب
  • اینم حرف دل من.

     

     

    کلی است...

    https://mahboobehabib.blog.ir/1401/08/03/%D8%AD%D8%B1%D9%81-%D8%AF%D9%84-%D9%85%D9%86

    پاسخ:
    خونده بودم.
  • محبوب حبیب
  • ضمنا دعوت من اینم بود: 

     

    با اسماعیلیون مخالفم من. 

     

    دلیل مخالفت هام رو یکجا ننوشتم. 

     

    ولی میتونی از لابه لای پست های مهرماه من متوجه بشی. 

     

    ممنون میشم اگر وقت داشتی بخونی و نظر بدی. 

     

     

     

    یعنی چی؟ 

     

    من بشنوم چرا اسماعیلیون طرفداری مثل شما داره. 

    پاسخ:
    من اومدم کامنتا و پستاتونو خوندم و واقعا راستش حرف جدیدی ندارم بزنم به جز هرچی صبا گفته تا الان.
    صبا هرچی گفت یه ایضا بزنین زیرش حرف منه.

    دیشب برشی از آینده‌ای که خوابش را برایمان دیده‌اند، به چشم دیدیم. ماکتی از فردایی که ویرانی‌طلب‌ها برایمان تدارک دیدند. چهره‌ی واقعیِ همان رویایی که حامد اسماعیلیون در برلین به پامنبری‌هایش می‌فروخت. حقیقتِ آن رویای خوش رنگ و لعاب، این خون‌هاست. در این چهل روز دانه دانه گلوله‌ها را در خشاب چیدند و دیشب آن گلوله‌ها از لوله تفنگِ تروریست‌ها شلیک شد. نمی‌شود از خون‌های ریخته شده در شاهچراغ حرف زد اما از قاتلانِ خاموشی که چهل روز برای جنایتِ دیشب فرش قرمز پهن کردند، حرف نزد. خونِ شهدای شاهچراغ، چراغی شد تا ما این اتحاد منحوس را شفاف‌تر از هر زمان دیگر ببینیم. اتحادِ جنبشِ شکم‌سیرها و تروریست‌های تکفیری. این دو البته برادری‌شان را در سال هشتاد و هشت به خوبی ثابت کردند؛ آنجا که شکم‌سیرهای طلبکار در خیابان‌های تهران در روز عاشورا هلهله می‌کردند و عبدالمالک ریگی هم به حمایت از جنبش سبز و با چراغ سبز آن‌ها، سر می‌برید و خون می‌ریخت و روی زن و بچه مردم خشاب خالی می‌کرد. بعدتر هم وقتی دشمنِ درجه یک داعش در فرودگاه بغداد ترور شد، جنبش شکم‌سیرها جشن و پایکوبی کردند و عکس‌های کابوسِ داعش را سوزاندند. انگار که قاتلِ برادرِ خونی‌شان را کشته باشند. چهارم آبان امسال، یکبار دیگر فصل مشترک اتحادِ ترور نمایان شد. اتحادِ جنتلمن‌های شیک‌پوش و خوش‌خنده و تروریست‌های هار و دست به اسلحه. وحشی‌گری چهل روزه‌ی سکولارهای تکفیری در خیابان‌های تهران، چراغ سبزی بود برای خشونتِ کورِ تروریست‌ها و خاموش کردنِ چراغِ زندگی بی‌گناهان در شاهچراغ. تروریست‌های جنایت شاهچراغ شریک‌جرم کم ندارند. آن‌ها که در این چهل روز با شعار صلح و زندگی، برای کشورشان تحریم و جنگ تجویز کردند و در پسِ شعار آزادی، مرزهای خشونت و فحاشی را درنوردیدند. همان‌ها که در این چهل روز تک تک گلوله‌های تروریست‌ها را صیقل دادند. جایِ دستِ آن‌ها روی ماشه اسلحه‌‌ی تروریست‌ها، پاک‌نشدنی است.
    #شهدای_شاهچراغ 

     

    پاسخ:
    پیامتو تایید کردم برای خواننده‌ها :)) اگر نه واقعا من جوابی دارم به این در و گهر بدم :)) شانم بالاتر از ایناست که با کسی با این ادبیات دهن به دهن بشم. 

    نازک خانم توهین سد بهت؟ آخی...

    دنبال بهونه بودید تنها صدای مخالف تو سمپادیا رو هم خفه کنید

    خجالت نکشیدی با ادعای آزادیتون؟

    این دیکتاتوری تکفیری سکولار حتی مهناز افشار رو هم طرد کردن ما که جای خود :))

    حمایت کنید از کسی که ملت ایران رو میخواد زیر تحریم بیستر له کنه تا بلکه از نظام عاصی بشن

    اما محص اطلات اینحا زندگی مردم رواله و مختل نشده. این یعنی مردم نمیخوان انقلاب کنن وگرنه بازاری مغازسو میبست

    راستی تو برلین اتوبوس گرفته بودن؟ التماس میکردن بیاید؟ ساندویچ دادن؟ از اوکراینیا و آفریقایی های اجیر شده چخبر؟ اصلا هم گروه های مختلف باهم درگیر نبودن ... باشه:))

    پاسخ:
    چه بهونه‌ای؟ توهم داری؟‌کی صداتو خفه کرده؟ من چی کار به تو داشتم به جز یه ریپلای بهت؟ ماشالا سابقه‌تون در مظلوم نمایی طویله!
    «دیکتاتوری تکفیری سکولار» از اینجا تا ایران پرانتز.

    من نمیدونم تو کدوم ایران زندگی میکنی شما :) واقعا نمیفهممتون. واقعا نمیفهمم!

    شماها اینقدر عادت کردین به بی‌شرفی و انجام هرکاری برای منفعت شخصی و با پرداخت هزینه‌ها و ساندویچ رایگان و اینا که فکر میکنید همه‌ مثل خودتونن. به عقلتونم نمیرسه که کسی ممکنه از روی شرافت و با پرداخت هزینه‌ی خیلی سنگین پاشه بره یه کشور دیگه که به خاطر مردمش تو تجمع شرکت کنه. اصلا این چیزا براتون قفله کلا. 
    اوکراینی و آفریقایی؟:) ما که ندیدیم :) درگیری هم ندیدیم :)

    به خاطر تو من رو کامل بن کردن اگه راس میگی بگو درستش کنن

    پاسخ:
    واقعا؟:)))))))
    به من مربوط نیست واقعا :)))
    من نه از کسی چیزی خواستم نه به کسی چیزی گفتم. 
    ولی لابد به همه حس ناامن بودن میدادی. 

    واقعا ممنونم ازت :)))

    تو پیامت ناخواسته یه کدی به من دادی و من به نحو احسن از این کد استفاده کردم و رفع مسدودیت سدم ممنون

    پاسخ:
    :|
    تهدید کردن بقیه عادت شماست. 

    عجب........

    وقتی با موجوداتی طرفیم که در جواب سوال و گفتگو فحش میدن باید از گزینه های مختلف استفاده کرد

    #لمپنیسم

     

    پاسخ:
    سوال و گفتگو :))))))))))) شماها گفتگوتون با تفنگ و باتومه :))
    (ضمنا فکر نمیکنم تا حالا به کسی فحش داده باشم)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    هجرت‌نوشته‌ها

    مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

    طبقه بندی موضوعی