هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

لکم دینکم ولی الدین

چهارشنبه, ۲ نوامبر ۲۰۲۲، ۰۱:۰۰ ب.ظ

نوشتن این پست برایم راحت نیست. از خودافشاگری متنفرم. ولی چون بارها ازم در این مورد سوال شده، یک بار نوشتم برای همیشه. 

 

در تمام این سالهایی که گذشته همیشه سعی کردم که در سمت درست تاریخ بایستم. اما بی‌صدا. آرام. بی قیل و قال و بی نمایش. به قول دوست عزیزم ع.،‌ما رهگذریم در این دنیا. یه دوره‌ی محدودی از این دنیا را تجربه می‌کنیم. فقط مهم این است که پا روی اخلاق و انسانیت نگذاریم در این مدت محدود. بهاش هرچه که می‌خواهد باشد. تلاشم را کرده‌ام. 

شنیده‌ام خیلی‌ها (از دوستان نزدیک خودم)‌ بلندبلند بد و بیراه می‌گویند به روشنفکران دینی (به خیال اینکه من خودم را به آنها نسبت می‌دهم) و کسانی که دین را مدرن کرده‌اند به جای کنار گذاشتن آن. در یک جمله بگویم که من با آن‌ها موافقم. از اینکه دین را مطابق معیارهای روز بازتعریف کنیم استقبال نمی‌کنم. من واقعا دنباله‌رو هیچ گروه روشنفکری دینی نیستم. باور من به دین خیلی سنتی و کلاسیک است. با تمام بایدها و نبایدهایش، با تک تک احادیث و مصداق‌هایش. ولیکن من هرگز معتقد نبوده و نیستم که باورهای شخصی من قابل تحمیل به دیگری هستند. و همیشه‌ی زندگیم بر همین اساس زندگی کرده‌ام و برای این باور جنگیده‌ام. باور اجبار نکردن دین و اجبار نکردن اعتقادات.

برای من در این ۴ سالی که ایران نبوده‌ام (راستی! همین چند روز پیش شد ۴ سال...) ورود به جمع‌های ایرانی بی‌نهایت سخت بوده است. هیچوقت خودم را از هیچ جمعی حذف نکرده‌ام و اجازه نداده‌ام که نگاه‌های سنگین دیگران باعث شود که خودم را سانسور کنم، ولی فشار روحی زیادی را هم به همین خاطر متحمل شده‌ام. حتی وقتی کلاس نویسندگی می‌رفتم پیش یکی از اساتید نویسندگی چپ، و نفرت را در چشم تک تک هم‌کلاسی‌هایم می‌دیدم وقتی من را می‌دیدند. ولی می رفتم. معتقدم حضور داشتن من، با ظاهر سنتی مسلمانیم، اعلام برائت از شر است و گویاتر از صد تا بیانیه. فشارهای روحی را به جان خریده‌ام تا برائتم را بی‌واژه و بی‌سخن اعلام کنم...

این قیام که شروع شد،‌از همان ۴۰ و خرده‌ای روز گذشته،‌فشارها روی من مضاعف شد. پیام‌های ناشناسی که مرا «بسیجی مزدور» و «شریک خون مهسا» می‌خواندند بی که مرا بشناسند، بی که بدانند باورم چیست،‌و بی‌ که بدانند تا چه حد از بسیج بیزارم، واقعا برایم دردناک بود. چند روزی زخم توی دلم هی بزرگتر و بزرگتر میشد و من فقط گریه میکردم. متوجه بودم که آدم‌ها خشم و نفرت دارند از پوشش من که نماد و ابزار سرکوب بوده در تمام این سال‌ها، اما بی‌انصافی بود در حق من. و خشم و نفرت آن‌ها توجیه‌گر زخم‌هایی نبود که به من وارد می‌شد. فشارها حتی مضاعف‌تر شد وقتی یکی یکی دوستان محجبه‌مان از شدت نفرت و خشم از حاکمیت و برای نشان دادن این نفرت اقدام به کنار گذاشتن حجاب کردند و دیگران به سراغ من آمدند که «اگر فلانی و فلانی و فلانی توانستند، تو چرا نمی‌توانی اعلام برائت عملی کنی؟‌ اگر اعلام برائتت در حد حرف است و بروزش نمی‌دهی با کنار گذاشتن نماد این ظلم پس صادق نیستی و در دلت همراه حاکمیتی هرچند که در زبان چیز دیگری بگویی.» و من واقعا ساکت شده بودم در برابر این حرف‌ها و این فشارهای به نا حق. نمی‌دانستم چطور توضیح بدهم که تصمیم فلانی و فلانی و فلانی محترم است ولی این تصمیم من نیست. که من برای نشان دادن مخالفت و بیزاریم از حکومت نمی‌توانم از اعتقادات شخصیم بگذرم. چطور باید توضیح می‌دادم که تصمیمم و پافشاریم بر آن از سر ترس یا محافظه‌کاری نیست، بلکه واقعا باورم چنین است؟ سکوت کردم. مثل همیشه. سکوت مطلق.

حضور در تظاهراتها و تجمع‌ها برایم راحت نبود. قبل از هر تجمعی هزاربار خودم را در آینه ورانداز می‌کردم و تصور می‌کردم حرف‌هایی را که خواهم شنید. آخر من عادت کرده‌ام به شنیدن «بسیجی مزدور» ازایرانی‌های خشمگین رندوم توی خیابان. خودم را آماده می‌کردم، قرص تپش قلب می‌خوردم به تجمع می‌رفتم. در گروه‌های تلگرامیمان می‌دیدم فحش‌ها و حرف‌های وحشتناکی را که درمورد امثال من زده می‌شود و چشم فرو می‌بستم و زخم توی دلم را با قرائت قرآن مرهم می‌گذاشتم. صادقانه بگویم اما که در هیچ تجمعی هیچ حرف درشتی نشنیده‌ام. نگاه‌های سنگین؟‌ بله. ولی حرف درشت؟ نه.

برای رفتن به تجمع برلین هم وحشت داشتم. وحشت خیلی عمیقی. قرص تپش قلب را خوردم و سوار اتوبوس شدم. نگاه‌های سنگین ایرانی‌ها روی من بود. کسانی که حتی دوست نداشتند با من همکلام شوند. کسی دوست نداشت کنارم بنشیند. چه می‌شد گفت؟ 

در تجمع هم حتی جرئت نداشتم گوشی موبایلم را دستم بگیرم یا فیلم و عکس بگیرم از ترس اینکه کسی فکر کند جاسوس هستم و برای جمع‌آوری اطلاعات آمده‌ام. در تجمع متوجه بودم که حضورم برای آدم‌ها عادی نیست. کسانی که می‌آمدند و ازم اجازه می‌گرفتند که ازم عکس بگیرند، یا وقتی لبخند می‌زدند و می‌آمدند آرام در گوشم میگفتند «دمت گرم» بهم نشان می‌دادند که حضورم عادی نیست. 

و من که متنفرم از اینکه نگاه‌ها روی من قفل شود، مجبور بودم با همه‌ی اینها کنار بیایم. و بپذیرم که مرکز نگاه‌ها و توجه‌هام. ساده نبود، ولی ناگزیر بود.

تمام تجربه‌ام از برلین خوب و مثبت بود اگر که بخش آخر شب پیش نمی‌آمد.

با دوستم برای خوردن شام به رستوران لبنانی رفتیم. کل رستوران ایرانی بودند. اصلا آن روز کل برلین ایرانی بودند انگار. داشتم نوشیدنی خودم را میخوردم «آیس تی هلو» که خانمی از میز بغلی برگشت و گفت:‌هم حجاب میپوشی هم آبجو میخوری؟! مودبانه توضیح دادم که نوشیدنیم آیس تی است و نه آبجو. برگشت گفت: پس ادای آبجو خوردن در می‌آوری‌؟ با ناباوری نگاهش کردم. واقعا ماندم که چه بگویم! ادامه داد: خانم جوان لطفا نماد ظلم و سیاه بختی را از سرت دربیاور. گفتم: به انتخاب من احترام بگذارید همانطور که من به انتخاب شما احترام می‌گذارم. اجازه بدهید هرکسی برای خودش تصمیم بگیرد. گفت:‌نه من به ظلم احترام نمی‌گذارم. تو تحت ظلمی. 

نفسم در سینه حبس شده بود. کل آدمهای میزهای بغل زل زده بودند به ما دو تا. من توی ذهنم داشتم به این فکر میکردم که چقدر ironic است که برای حق پوشش میجنگیم و بعد خلافش را عمل میکنیم. اعصابم خرد شده بود. جوابش را دادم. ولی توی دلم چیزی شکسته بود. از این حرف‌ها خسته شده‌ام. از این But you are oppressedها که از ایرانی و غیرایرانی شنیده‌ام خسته شده‌ام. خستگیم اما حتی لحظه‌ای باعث نشده که به خاطر حرف نشنیدن به گذشتن از اعتقادم فکر کنم.

اگر مرا می‌شناسید، و اگر فکر می‌کنید دینداری و حفظ ظاهرم از سر وحشت از تغییر است یا حفظ مصلحت، لطفا فکرتان را در مورد من عوض کنید. من واقعا به آنچه می‌کنم باور دارم. واقعا و از ته قلبم به آن ایمان دارم. به نحوه‌ی درک و فهم شما از دین احترام می‌گذارم. به انتخاب‌هایتان هم. اما لطفا شما هم به انتخاب من هم احترام بگذارید. من تحت هیچ ظلمی نیستم. هیچ کس هم مرا شستشوی مغزی نداده. نیازی به دلسوزی شما ندارم.

 

در مورد آینده چه فکر می‌کنم؟ فکر می‌کنم آینده ساده نیست. فکر می‌کنم سخت خواهد بود برای مایی که تعلقات دینی داریم. مردم ما به‌حق خشمگینند از هرچه رنگ و بوی دین بگیرد به خاطر اینکه ۴۴ سال به اسم همین دین به آن‌ها ظلم شده. حق دارند خشمگین باشند. من فکر می‌کنم آینده برای ما آسان نخواهد بود. ولی از اینی که الان هست راحت‌تر می‌شود. حداقل دینداری نماد وابستگی به قدرت و نهاد ظالم نیست. در نهایت به ما به چشم آدم‌های احمق عقب‌مانده‌ی شستشوی مغزی داده شده نگاه می‌کنند و نه بسیجی مزدور متصل به قدرت. تفاوت اینها از زمین تا آسمان است. تفاوت اینها در «شرف» است. من فکر نمی‌کنم آینده برای ما ساده است. اما مطمئنم که بهتر از الان خواهد بود. 

  • مهسا -

نظرات (۱۳)

خیلی منصفانه بود. یعنی اگه من بودم قطعا اینقدر منصفانه نمی‌نوشتم از چنین چیزی. ولی کاش با جمله آخر می‌تونستم موافق باشم. من نگران آینده‌ام، از جمله از همین زاویه‌ای که به موضوع نگاه کردی.

پاسخ:
من خیلی تلاش میکنم منصف باشم و خودمو بذارم جای دیگران. واقعا کار آسونی نیست برام. چون بی نهایت اذیت شدم و میشم... ولی چاره چیه؟

نگران آینده همه‌مون هستیم... فقط من شاید خوشبینترم. نمیدونم. شاید خوش‌بینی بی‌موردیه...

سلام تبریک میگم به خاطر این همه شجاعت تون

این آدم هایی که سینه شون پر از کینه است و آماده حمله به هر کس یا هر چیزی که نماد حاکمیته هستن قابل ترحم هستن و از طرفی غیر قابل پیش بینی و این موقعیت حتما ساده نخواهد بود.جالبترش اینه شعار زن زندگی آزادی سر میدن ولی در عمل مثل دیکتاتورها رفتار می کنن.دقیقا خودشون نمونه کاملی هستن از چیزی که فکر می کنن دارن باهاش مبارزه می کنن.

پاسخ:
سلام.
ممنونم.

اینقدر این ۴۴ سال نفرت و تروما کاشته تو قلبهامون که.... فکر نمیکنم تا ۴۰-۵۰ سال دیگه هم این نفرت از بین بره...

سلام مهسای عزیزم

 

اول که ۴ ساله شدنت رو تبریک میگم. قطعا دیگه اون آدم ۴ سال پیش نیستی و تو این مدت کلی دستاوردهای مختلف داشتی. 

 

دوم بخاطر شجاعت و جسارت و صداقتت تحسینت میکنم. من معتقدم اگر دیندارانی همچون شما که آزادمنش هستید خودتون رو سانسور نکنید (دقیقا همون کاری که تو میکنی) و حضور داشته باشید در کنار سایر اقشار فکری دیگه به مرور درک مردم و حجم تنفرشون کمتر میشه! 

میدونم چقدر سخته که فقط بر اساس ظاهرت در موردت قضاوت بشه و چقدر باید مصمم باشی که باز هم شرکت کنی تو چنین جمع هایی و بخاطر این تلاشت تحسینت میکنم.

امیدوارم آینده برای همه مون بهتر باشه. حتی برای اونهایی که چشماشون رو بستند و گوشاشون رو گرفتند این روزها. برای بچه های همه ی ما. امیدوارم تعداد انسان های آزاده بیشتری رو بتونیم با ملیت ایرانی پرورش بدیم. 

پاسخ:
سلاام صباجان:*

ممنونم کلی از دلگرمیت :* امیدوارم که شایسته‌ی این حرفها باشم.
منم واقعا به آینده امیدوارم...شاید الکی خوشم. نمیدونم. ولی کلا آدم امیدواریم.
الهی آمین :)‌

سلام مهسا، درد و نگرانی مشترکی داریم. اون اضطراب حضور خیلی قابل درکه. پارگراف آخرت رو چند بار خوندم. من هم امیدوارم 🤍

پاسخ:
سلااااااام رعنای عزیزم :***
کاملا میفهمیم همو :))

چقدر خوشحالم که در این امید تنها نیستم. 
  • همه چی عالیه
  • مهسای عزیز خیلی ممنون که شرایط رو مطرح کردی قطعا افرادی چون شما با نگاه آزاد اندیش خیلی می تونه در تعدیل شرایط کمک کنه

    بر عکس شما من به آینده خوشبین نیستم من معتقدم مردم خاور میانه معادلات پیچیده ای دارند و خیلی زمان میبره .وجود این حجم از نفرت ‌‌و خشم در هر دو گروه و قضاوت های تند از هر دو گروه ، کار رو سخت تر می کنه. و زمان زیادی خواهد برد . مردم ما سخت مطالعه می کنند آسان قضاوت می کنند،  بدون تامل سخن می گویند ،برای همه ی اینها نیاز به آموزش، زمان  داریم.حداقل چند نسل طول می کشه ، وارد بحث جامعه شناسی و روانشناسی قضیه نمیشم اما امیدی به آینده نزدیک ندارم. البته این مانعی ایجاد نمی کنه از اینکه هر کدام مان بخواهیم اثری کوچک در بهبود این خرد جمعی داشته باشیم.

    برات بهترین ها رو ارزومندم.

    پاسخ:
    من راستش به نظرم اتفاقا از نظر فرهنگ و اینا ما خیلییییییییییییی جلوییم نسبت به جایی که من زندگی میکنم.
    و اینکه صددرصد نیازمند آموزشیم برای درست کردن نسلای بعدی و ۵۰-۱۰۰ سال هم طول میکشه :دی ولی مهم اینه که این روند «شروع» بشه. 

    ممنونم:* منم برای شما بهترینا رو میخوام.

    خیلی خوب نوشتی مهسا منی که مدت ها توئیترت رو دنبال کردم و باهات هم صحبت شدم، برام نماد یه دختر قوی هستی که هم همدل هستی، و هم روی اعتقادات محکم هستی و بی تفکر انتخاب نکردی. آدمهایی که نمیتونن درک کنن خب بااینکه خشمگین هستن، اما مشکل خودشونه. به نظرم باید روی خودشون کار کنن. از نظر من این افراد خیلی تفاوتی با بسیجی مزدور ندارن. 
    چیز دیگه ای که برای من غریبه اینه که هرکسی که فقط تورو فالو کنه میتونه راحت بفهمه که بسیجی اینا نیستی باکمی خوندن ازت ، فردی که انقدر راحت نظر میده رو باید به نظرش بی اعتنا بود. گرچه میدونم برات سخته اما برای اینکه راحتتر بتونی ازش عبور کنی. در کل برای همه مون که مذهبی هستیم سخت خواهد شد. 
    ولی به منصف بودن خودت مفتخر باش. به اینکه هر چیزی رو که دنبال میکنی براش دلیل داری، چه منطقی چه قلبی و در درجه اول پیرو مکتب انسانیت هستی. 

    پاسخ:
    مرسیییی نگین جان :*
    برای من با بسیجیا یکی نیستن چون که از سر تروما و خشم و آزار این سالها این جوری شدن. 

    اینا که پیام ناشناس میدادن احتمال زیاد منو فالو نمیکردن و نمیشناختن و براشون یه فرد رندوم از دور بودم...

    مرسی نگین :** ایشالا که همینطوری باشم و همینطوری بمونم.

    سلام. چهار ساله شدن حضورت در خارج از کشور را تبریک میگم مهسا جان. 

    کاملا که نه، ولی تا حدودی درکت میکنم. من هم نگاه های تنفرآمیز و خشمناک بقیه را روی خودم حس و تحمل می کنم. واقعا شجاعت به خرج دادی که اینقدر فعال بوده ای (آفریییییین) ولی متاسفانه چندان خوشبین نیستم و فکر نمی کنم با اتفاقاتی که افراد به ظاهر مذهبی در این 44 سال رقم زده اند، در آینده افراد مذهبی جدا از سیستم فعلی دیده بشوند. کسانی که ما را میشناسند سعی میکنند انصاف به خرج بدهند، ولی بقیه از روی ظاهر قضاوت میکنند...

    پاسخ:
    سلااام :** ممنونم.

    مسئله اینه که وقتی مذهبی بودن برای کسی آب و نون و قدرت نیاره، اونایی که وصل به سیستمن و دینداریشون از روی منفعته و نه واقعی رها میکنن. دیگه کسی که واقعا پایبند میمونه از سر اعتقادشه. واسش قدرت و منفعت نمیاره. برای همینم به نظر من بسیار فرق میکنه شرایط. همونطور که گفتم نهایتا به چشم آدم متحجر شستشوی مغزی داده شده نگاهمون میکنن. نه وصل به قدرت. چون قدرت دیگه دست آدمایی نیست که دین خدا رو گروگان گرفتن. 

    سلام دوست قشنگم

    دیروز یه کامنت بلند بالا نوشتم و یک تشکر هم تهش . اما شجـاعت پست کردنش رو نداشتم. نمیدونم چرا ! شاید چون نمیخواستم حکم اون دمت گرم هایـی رو بده که توی تجمع برلین شنیدی.

    ولـی میخوام بگم شاید تو خودت هم ندونی حضورت چقدر موثره ! یعنی هرکدوم از ما توی این جمعیت شاید یه معترض باشیم . اما تو با پوششت هزارتا حرف میزنی، نظر خیلی هارو عوض میکنی تو به تنهایی چندتا معترضی . 

    آرزو میکنم کاش امثال تو بیشتر بودند و همه در کنارهم بودیم. البته انکار نمیکنم طی سالها اونقدر میون ما مرز کشیدند و ما رو مقابل هم قرار دادند که الان دو طرف از هم میترسیم اما انگار خودمون باید این قدم ها رو برگردیم به سمت هم 
    برعکس اون زنه که گفت هرکی دوست نداره بره ! این مملکت برای همه ایرانیاست، حتی اونا که شناسنامه اش رو ندارند برای هر اونکه این دیار رو وطن میخونه !

    پاسخ:
    چه کامنت قشنگی :) ممنونم. 
    ایشالا این مرزا و دیوارای بیخودی و موهومی رو خرد خرد خراب میکنیم و بر میگردیم کنار هم: دوش به دوش هم. :*

    شستشو مغزی داده شده ی منفور و شاید بازمانده ی رژیم قبلی! ... و به نظرم بعید نمیاد که دیکتاتوری ضد دین پیش بیاد.. شاید تصمیم بگیرند زوری هم که شده از دین نجاتمون بدن :))) ( این قسمت شوخی بود)

    پاسخ:
    :))
    راستش من خیلییییییییی بعید میدونم که بشه دیکتاتوری ضد دین راه انداخت تو ایران. ته تهش یه بخش بزرگی از مردم نسل قبلی مذهبین و کاریشون نمیشه کرد :))

    خانم محترم این حکومت طی این 4 دهه موضع انتقادات و پیشنهادات از سمت مردم نسبت به حکمرانی رو  به سمت جنگ بین مردم و حکومت تبدیل کرده. ما الان توی جنگیم جنگ

    توی همین اوکراین، روی ماشینی و خودروی و تانک و نفربری علامت z ببینند روی سربازی بازوبند سفید ببیند طرف رو درجا و آبکش می کنند و با هر جور موشک و راکتی منهدم می‌کنند، چرا چون آن واحد می‌فهمند طرف روس هست.

    پس انتظار نداشته باشید توی جنگ وقتی علامت طرف مقابل رو پوشیدی ابکشت نکنند و تازه خیلی ملایم دارن با قشر مذهبی رفتار می کنند این به نظرم برای قشر مذهبی خیلی کمه. چرا؟ به یک دلیل در ادامه بخوانید

    انتقاد بعدی که این حرف‌ها از سمت مذهبیون ایران خیلی دیر داره بیان می‌شه.

    اون موقع که مردم تو اولین اعتراض ها سرکوب شدند از اواخر دهه ۷۰ و ۸۰ و کل دهه ۹۰ و ...چرا این حرف ها پیش نیامد، بلکه قشر مذهبی  هم راضی بود، درسته میگم دیگه انصافا.

    الان که فشارها زیاد شده نگاه ها سنگین شده جدایی ها سنگین شده گروه بندی شده قشر مذهبی کم کم  بیانیه می ده که ما با اون ها نیستیم چرا اون اوایل قشر مذهبی این کار رو به میل خودش نکرد؟

    تو وبلاگ شما مطلبی در مورد اعتراضات ابان 98 ندیدم و آها یکی دو تا  دیدم هم مبهم نوشته بودید و مسیری مثل این پست نبود  و آه و ناله بود که ما دیده نمی‌‌شیم و از این حرف‌ها. اون موقع ساکت بودید؟ چرا اتمام حجت با حکومت نکردید؟

    می بینید با میل قشر مذهبی نبوده با فشار بوده. اگر با میل بود اگر مردم راه شون رو جدا می کردن اگر این قشر پشت اعتراضات بود دیگه مردم چادر و مذهبی رو مثل علامت z نمی دیدند که تا دیدن آبکش کنند.

    با الهام از دیالوگی توی فیلم se7en  :این حرف ها و ... هم از روی دل نیست از روی ترس و فشار هست (حالا شاید ترس به اون معنا واژه خوبی نباشه)

     

    البته ما هم امیدواریم این جنگ و ظلم اصلی به زودی تمام بشه و همگی با هم نفسی بکشیم به راحتی و هر نفسی ممد حیات باشد و این حرفها

    پاسخ:
    سلام.
    من با این که حرفهای شمارو درک میکنم، ولیکن بهتون حق نمیدم راستش. چون منو نمیشناسین و نمیدونین چه مسیری رو رفتم یا چه کارهایی کردم. الان اینقدر بی‌پرده مینویسم و سال ۹۸ اینقد ر بی‌پرده تو وبلاگم ننوشتم و فقط به توییتر و اینستاگرام اکتفا کردم چون فضا فضای اینجور بی‌پرده نوشتن نبود. همه‌مون ترسهای خودمون رو داشتیم و نگرانیهای خودمون رو. ولی این روزها دیگه کسی خودشو سانسور نمیکنه. من مطالب سیاسیم رو تو توییتر و اینستاگرامم مینوشتم و مینویسم و نه وبلاگ. وبلاگ -اونم وقتی سرویس دهنده‌ش یه سرویس داخلیه!!- برام هیچوقت جای مناسبی نبوده که بی‌پرده بنویسم توش. شما نه میدونین من کیم نه میدونید سال ۹۸ چه کردم نه میدونید سالهای قبلیش چه کردم نه لزومی میبینم که اینجا براتون شرح بدم. رزومه که نمینویسیم.
    این پستم هم به هیچ عنوان هدفش این نبوده که بگم «آی ما مذهبیها چقدر مظلومیم». تنها دلیل نگارشش هم این بوده که ازم بارها سوال پرسیده شد و برام سخت بود حرف زدن ازش و تصمیم گرفتم یه بار بنویسم برای همیشه. من همون اول این اعتراضات هم گفتم به دوستان نزدیکم که «حتی اگر منو آتیش زدن اجازه ندین این اعتراضات دزدیده بشه و تبدیل بشه به چیزی در فریاد آآآآی یه دختر محجبه رو آتیش زدن. کل وجود من فدای یه تار کشته‌شده‌های این اعتراضات.» 
    شما من رو نمیشناسید پس واقعا فکر نمیکنید این جملات و پیامهاتون توش سر سوزنی انصاف باشه. 
    ولیکن من حرفی ندارم کلا. خودم هم وسط جنگم محض اطلاعتون. با تمام وجودم. 

    سلام مهسا، 

    چند پست آخر را امروز خوندم، مرسی از اینکه نوشتی. 

    میدونم تحمل نگاههای دیگران کار آسونی نیست، اما همونطور که خودت میدونی این سال‌های بقدری فشارهای عجیب غریب سر مردم بوده که از هیچکدوم ما آدم‌های نرمالی باقی نمونده:( باید همه مون روی خودمون کار کنیم که آدم‌های سالم و منطقی و منصفی بمونیم. باز هم ممنون بابت این چند پستت 

    پاسخ:
    سلام.
    مرسی که خوندین :***
    آره آره. من دلم خیلی روشنه. خیلی. خوب میشیم بالاخره یه روزی...

    بهت افتخار میکنم که توی این شرایط سخت روی عقیده ات موندی

    ❤️❤️❤️❤️

     

    (راستی با این پست مرتبط نیست ببخشید ولی برای اون دوست ژاپنی(اسمش فکر میکنم به معنی باد باشه) دعا میکنم.

    برات از صمیم قلب آرزوی شادی و سلامتی دارم🌺🌺❤️

    پاسخ:
    ❤️❤️❤️❤️


    ممنون که براش دعا می‌کنید. من معنی اسمشو نمی‌دونستم...
    سلامت باشین. 🌺

    جوینده حقیقت یابنده باشد. امیدوارم که مثل یک انسان آزاده روزی این مسیر رو پیگیری کنین و حقیقت رو پیدا کنین. دین اون چیزی نیست که از بچگی به ما یاد دادن. ارکان دین هم از جمله حجاب و چادر مشکی هیچ سنخیتی با اصل حقیقت ندارن.

    توی متن های شما آزادگی رو میبینم و برای همینم براتون نظر میذازم. وقتی که ما محدود به اطلاعاتی هستیم که از بچگی بهمون دادن و قبولشون کردیم باور ما ریشه در حقیقتی که یافتیم نداره. کسی که توی شرایط ما بزرگ میشه باید خیلی شجاع باشه که قبول کنه حقیقت میتونه 180 درجه برعکس اون چیزی باشه که یک عمر بهش باور داشته. اون چیزی که منو نجات داد عهدی بود که با خودم بستم که حقیقت رو به باور خودم ارجحیت بدم و دوم اینکه برای کشف حقیقت کتاب های منتقدین و مخالفین رو بخونم و با ترازوی عقل بسنجم, کتابهایی که اکثرا توی ایران فیلتر شدن یا ممنوع هستن. ایمان و باور واقعی بدون دونستن نظرات موافقین و مخالفین بدست نمیاد.

    پاسخ:
    خیلی ممنون از حسن ظنتون. ولی نمیدونم این پیش فرضتون که من به چیزی باور دارم که از بچگی باهاش بزرگ شدم از کجا میاد. شما هیچ ایده ای در مورد مسیری که من طی کردم، جمعهایی که توشون بودم،‌بالا و پایینهای اعتقادیم،‌ دین‌زدگیم، مطالعات و بررسی‌هام، و دلیل آرامش کنونیم با «حقیقت» ندارید. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    هجرت‌نوشته‌ها

    مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

    طبقه بندی موضوعی