هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

گرد مرگ

سه شنبه, ۱۳ دسامبر ۲۰۲۲، ۱۱:۲۴ ق.ظ

صبحم را مثل همه‌ی بقیه‌ی ایرانی‌ها با خبر اعدام شروع کردم. یک انسان از خدا‌بی‌خبر عکس وحشتناک را در گروهی به اشتراک گذاشته بود. دیدن صحنه‌ی اعدام -در فیلم، کارتون، عکس- چیزیست که مریضی من را تریگر می‌کند. تپش قلب، نفس نفس زدن و احساس خفگی، و احساس درد شدید و ممتد در قلب. حالم بد شد و از احساس استیصال در خودم مچاله شدم. چاره چه بود اما؟ امتحان داشتم. امتحان اول از امتحانات پنج‌گانه‌ی integration در فرهنگ هلندی. بدن بی‌حس و خموده‌م را به زور جمع کردم و چندین لایه لباس پوشیدم تا بلکه لرزی که به جانم افتاده بود آرام بگیرد. بی‌فایده بود. با حال زار و نزار سوار اتوبوس شدم تا خودم را به محل امتحان برسانم در شهر کوچکی دور از محل زندگیم. توی اتوبوس چهره‌ی آدم‌ها را بررسی کردم. یکی یکی. بشاش بودند و آرام. چهره‌ی من اما در شیشه‌ی پنجره پیدا بود... چهره‌ام درهم بود از شدت درد. درد ممتد جان‌کاه. با خودم فکر کردم: هیچ یک از این آدم‌ها روزش را با خبر و عکس اعدام شروع نکرده. و این فکر، احساس سرد و وحشتناک غربت را در رگ‌هایم جاری کرد. لرزی که از صبح به جانم افتاده بود بدتر شد. در خودم فرورفتم. احساس می‌کردم طوری یخ کرده‌ام که هیچوقت هیچ آتشی گرمم نخواهد کرد. غریب بودم. ذهنم و جانم و روانم بیگانه بود با تمام آدم‌های به اصطلاح white دور و برم توی اتوبوس.

در راه برگشت از امتحان توییت‌ها را می‌خواندم درمورد جان زیبایی که گرفته بودند به وقت اذان صبح، و جان‌های زیبای دیگری که به صف شده‌اند برای روزهای آینده... درکم از زمان و مکان را از دست داده بودم... چیز بعدی که فهمیدم این بود که نشسته‌ام وسط ایستگاه اتوبوس و دارم به پهنای صورت اشک می‌ریزم و آدم‌ها خیره شده‌اند به من با حالتی نامطمئن...جوری که می‌توانستی بفهمی مرددند که آیا باید جلو بیایند یا نگاهشان را برگردانند و تظاهر کنند که وجود ندارم... عینک آفتابیم را درآوردم و زدم به چشمم تا اشک‌هایم را پنهان کند. و با خودم به irony وحشتناک موقعیت فکر کردم. irony حس غربت و بیگانگی با تک تک آدم‌های دور و برم در این جامعه، و شرکت در امتحان integration برای پیوستن و حل شدن و شهروند شدن در جامعه‌ای که به آن تعلق ندارم و هرگز هم نخواهم داشت.

زندگی شوخی عجیبیست. زندگی ما ایرانی‌ها شوخی‌تر و عجیب‌تر. طنز سیاه و تلخ. 

 

پ.ن: اذان صبح برای من زیباترین وقت تمام روز بود تا همین چند سال پیش. تا همین چند سال پیش و شب اعدام محمد ثلاث. همان وقتی که تا خود صبح گریه کردیم و توییت زدیم و دعا کردیم که حکم اجرا نشود... که ۲ ساعت بعد خبر شوم اعدامش رسید. از همان موقع گاه اذان صبح برایم شد وقت بی‌تابی و آشوب دل. شد وقتی که من بی‌مصرف در خانه نشسته‌ام یا در تخت خوابیده‌ام و جان‌های زیبای بی‌گناهی همزمان گرفته می‌شوند... 

 

  • مهسا -

نظرات (۶)

خدا لعنتشون کنه که مفهوم همه چیز را به لجن کشوندند، دست رو هر چیزی گذاشتند تا گند قضیه را درنیاوردند دست برنداشتند... دین، مذهب، زمان عبادت، عدالت،...

پاسخ:
واقعا خدا لعنتشون کنه. روزی هزار بار اینو میگم...

با خودم فکر کردم: هیچ یک از این آدم‌ها روزش را با خبر و عکس اعدام شروع نکرده. 

 

من وقتی میرم یه جای عمومی و دختر و پسرای خوشحال رو می بینم همش میگم جوانهای سرزمین من به کدامین گناه باید اینقدر زجر بکشند و کشته بشن! جوانهایی که یک تار موشون می ارزه به کل زندگی خیلی از آدمهای اینجا! که هیچ هدفی ندارند! 

 

دلم میخواد هر جا میرم بگم میدونید مردم تو سرزمین من دارند برای چی کشته میشن!؟! 

 

اصلا خجالت میکشم حتی به خانواده هایی که بچه هاشون رو از دست دادن فکر کنم! چطوری طاقت میارن این داغ رو! من حتی از درک یه لحظه شون هم عاجز هستم :((( 

 

 یه موقع یکی بیمار میشه/ تصادف میکنه/ یا حتی میره میجنگه و میمیره! خب آدم توجیحش این هست که از بیماری و تصادف گریزی نیست و برای هر کسی ممکنه پیش بیاد.

ولی این جنایت هایی که اینا میکنند اصلا داغش نمی تونه سرد بشه! یه مشت بی شرف بی مغز انگار بازی کامپیوتری باشه یهو تصمیم میگیرن جون یکی رو بگیرن! بی هیچ دلیلی! :(((((((( 

بری به کی بگی این دردها رو :((( 

پاسخ:
 آخ صبا...آخ... کاش پیشم بودی بغلت میکردم و یه دل سیر گریه میکردیم... واقعا این همه درد رو آدم نمیدونه به کی بگه...

خشم و انزجار، حال این روزهای ما. 

پاسخ:
:(((((
در تمام عمرم چنین خشمگین نبودم که این روزها هستم...

مهسای عزیز خیلی وقته که در سکوت تو را میخونم و ازت یاد میگیرم. جز وبلاگهایی هستی که منتظرم بخونمش. مثل یه کتاب جذاب. تو این مدت ناآرامی‌ها خیلی‌ها را خوندم و گفتن که چقدر درد دارن و ناراحت هستن و زندگی اونها تحت تاثیر این وقایع قرار گرفته. زری، صبا، مهربانو، آسمان، منجوق، ... واقعا یه سوالی برام پیش میاد و دوست دارم شما بهم جواب بدی. چرا این چیزها برای شما جای تعجب و بهت و خشم داره؟ مگه از اینا چیزی غیر از این انتظار دارید؟ مگه قرار تو دعوا حلوا خیرات بشه. هیچ وقت از یاد نمیره سانحه هواپیمای اوکراین که به راحتی انکار کردن و ادامه ماجرا را میدونی. راستش یه خرده درک شماها برام سخته با خودم میگم خب اگه غیر از این باشه جای تعجب داره. یعنی اگر غیر از اعدام و کشتن و ... باشه جای شک داره. چرا اینا تعجب میکنن و فکر میکنن که نه نباید خشونتی در کار باشه. لطفا جوابم را بده دوست دارم حس و منطق پشت این حال روحی را بدونم. مراقب خودت باش برات آرزوی موفقیت میکنم

پاسخ:
سلاام :)
خیلی ممنون که میخونین منو و ممنون بابت کامنتتون.

در جواب سوالتون: نه راستش. مطلقا توقعی جز این نداریم. ولی فکر نمیکنم اینکه بربریت و خشونت برای آدم عادی بشه چیز جالبی باشه. من سعی کردم برام عادی نشه. برای همینه که بازم از نو متعجب میشم و اذیت میشم. یعنی نه اینکه توقعی جز این داشته باشم. نه. ولی باز هم وقتی اتفاق میفته آزار میبینم. اگر این اتفاق ۶۰ میلیون بار هم بیفته بازم تعجب میکنم و باز هم خشمگین میشم... تعجب میکنم که بشر میتونه اینقدر موجود وحشتناکی باشه.

سلام

جالبه که از نظر شما جانهای هستند که از بعضی جانها برتر و بالاترین.روح الله و آرمان و دانیال و حسین و دهها جوون دیگه که به دست امثال همین جان زیبایی که نام بردید کشته شدند آدم نبودند؟ چرا نگفتی گرگها با قساوت تمام دورشون رو گرفتند و زجر کش کردن این بچه ها رو چیزیزشنیدی از قتل صبر!!! چند ساعت طول بکشه تا روح از بدن کسی خارج بشه ؟ آرمان رو اینطوری کشتن توی کوله اش کتاب‌های درسی اش بود نه اسلحه.

کسی که باد بکاره ،طوفان درو می کنه.هر چند که این جوونایی که اعدام میشن خودشون قربانی زیاده خواهی یه عده هستند که در امنیت و رفاه خارج از کشور نشستن و اونا رو تحریک و تشجیع می کنن همدیگه رو بکشن.افسوس که وقتی می فهمن که دیگه خیلی دیر شده.

پاسخ:
اینو تایید کردم صرفا برای اینکه اینجا بمونه و بقیه ببینن و قضاوت کنن.

شما صرفا به قاتل و قمه کش می گید جان زیبا؟

خوبه حالا این جان های زیبا از جنایت هاشون فیلم گرفتن و منتشر کردن. اون فیلم هارو دیدی؟ دان کن ببین با علی وردی و عجمیان و ده ها پلیس چه کردند.این جان های زیبا حتی به جسد عجمیان که یک کارگر روزمزد بود هم رحم نکردن. اگه باز هم اشک ریختی، درود بر تو اما اگه ناراحت نشدی به انسانیتت جدا شک کن

پاسخ:
این کامنتا رو تایید میکنم برای خوانندگان. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی