هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

مار

سه شنبه, ۷ فوریه ۲۰۲۳، ۰۷:۲۴ ق.ظ

من از مار می‌ترسم. از بچگی مار یکی از المان‌های ثابت کابوس‌هایم بوده. از آن المان‌ها که می‌تواند میزان ترسناکی کابوس را به درجه‌ای برساند که با وحشت و خیس از عرق از خواب بپرم. حتی وقتی درمورد مار می‌خوانم هم می‌ترسم. اینکه ریشه‌ی این فوبیا کجاست، نمی‌دانم. ولی همیشه با من بوده. از وقتی دختر کوچکی بودم.

 

خواهرم امروز می‌گفت تلویزیون روشن بوده و مهراد پای مشقش نشسته بوده آن ورتر. توی فیلم توی تلویزیون مار بوده. وقتی داشته مار را نشان می‌داده، مهراد بدو بدو از سر مشقش بلند شده و کنترل رو آورده داده دست پدرش که:‌تلویزیون رو خاموش کن. اگر خاله اینجا بود می‌ترسید.

 

خاله آنجا نیست. خاله هیچوقت نیست. خاله غایب است در زندگی مهراد ولی مهراد به فکر نترسیدنش است.

خواهرم می‌گفت: از ظلم ج.ا همین بس که شما دو تا با این همه عشق متقابل دورید از هم. مهراد روزی ۲۰--۳۰ بار یاد تو می‌کند. گربه می‌بیند:‌ واااای خاله چقدر خوشحال می‌شه اینو ببینه! مار می‌بیند:‌ وااای خاله می‌ترسه. شکلات می‌بیند: وااای خاله چقدر دوست داره. سوپ شیر که ازش متنفر است را می‌بیند: من که دوست ندارم ولی اگر خاله بود خیلی دوست داشت. 

 

توی دلم پر از غصه‌ی نبودن است. پر از غصه‌ی غایب بودن در زندگی عزیزترین‌های زندگیم. ولی همین توجه‌های کوچک و ریز دلم را پر از شعف می‌کند و عشق توی دلم را لبریز... گاهی حس می‌کنم قلبم جا ندارد برای این همه دوست داشتن. توی دلم عشق است برای ۹ نفر. خانواده‌مان ۱۰ نفره شده است آخر... 

  • مهسا -

نظرات (۵)

آخی چه مهربون.. بازم خدا را شکر که ابزارهای ارتباطی نسبت به گذشته توسعه پیدا کرده و کمی فاصله ها را کمرنگ میکنه.. نینی جدید تو راهه؟ مبارکه..

پاسخ:
واااااااااقعا خداروشکر!

آرههه خیلی مهربونه مهراد. خیلی لطیف و مهربون...

نههه نی نی نداریم :)) عروس جدید داشتیم :))

عزیزم چقد مهربونه و دوستت داره 🥹❤️

خیلی سخته این نوع دوری... من از الان نگرانم که اگه روزی خاله شم، بشم غریبه‌ای که اسمش خاله است و سالی یکی دو بار میاد و سوغاتی میاره... خیلی میترسم خواهرزاده‌هام باهام غریبی کنن 😢

پاسخ:
خیلیییییییییی بچه مهربونیه! خیلییییییییییییییی.
واقعا ترست به‌جاست :(‌ خیلی حس بدیه. من ۲ سال اول زندگی مهراد کامل پیشش بودم و خیلی به هم وابستگیمون شدید بود. بعد واقعا وحشت غریبه شدن داشتم بعدش. ولی خداروشکر اصلا اینجوری نشده. اما من نمیدونم اگر نی‌نی جدیدی بیاد چطوری قراره براش غریبه نباشم...

مهسا من اصلا به مار فکر نکردم که بدونم ازش وحشت دارم یا نه!! البته میدونم که چندش آور هست قطعا! 

 

آخه مگه چقدر مار تو زندگیمون دیدیم؟!!

 

الهی چه بچه مهربونی هست! :) خدا برای هم حفظتون کنه :) 

و الهی تو چه sister in law مهربونی هستی. 

پاسخ:
:)))) ببین من بچه که بودم رفتیم یه نمایشگاه خزندگان. بعد یه سری مار و بزمجه و اینا اون وسط ول کرده بودن. و من ترسم از اونجا شروع شد. این مارها روی زمین میخزیدن... بعد برادرم فسقلی بود و ترسو نمیفهمید. میخواست بهشون دست بزنه هی و من داشتم از وحشت اینکه چیزیش بشه و مارا بخورنش میمردم. 

یکی از ریشه‌های ترس شدیدم اونجاست:)))))) ولی نمیدونم قبلتر از اون هم اینقدر میترسیدم یا نه.

مهراد واقعا مهربون و لطیفه. یعنی یه جور عجیبیه اصلا. و محبت و احساساتش رو خیلی واضح و بلند ابراز میکنه. خیلی این ویژگیش قشنگه و ما همه باید ازش یاد بگیریم :))

عزیزم :*** کاشکی مهربون باشم واقعنی :)))

مبارک باشه... یادم رفته چند تا خواهر و برادر داشتی (ایموجی خجالت)

پاسخ:
سلامت باشین :****
ما ۴ تاییم :دی 
برادر کوچکم تازه چند ماهه عقد کرده. من به خانومش میگم عروس کوچولو :))))) آخه ۵ سال از من کوچیکتره :))‌ خیلی بامزه و ناز و دوست‌داشتنیه. خیلی دوستش دارم. 

گفته بودیا! نمیدونم چرا تو ذهنم بود 3 تا خواهر برادر هستین :))

شاد و خوشبخت باشند انشاالله...

پاسخ:
:)))
مرسیییی سلامت باشین :*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی