هجرت‌نوشته‌ها

سلام خوش آمدید

BlogMas- روز بیست و یکم- یلدا

سه شنبه, ۲۱ دسامبر ۲۰۲۱، ۱۱:۴۳ ق.ظ

امشب شب یلداست و یلدا برای من خاطرات پررنگ زیادی داره.

سال ۹۰: اولین یلدای دور از خونه توی خوابگاه گذشت. فرداش امتحان میان‌ترم اول مبانی کامپیوتر داشتیم و داشتیم از شدت استرس براش می‌لرزیدیم. عطیه با چشمای گریون از اتاق روبه‌رویی اومد پیشمون و ما بغلش کردیم تا اولین یلداشو اینجوری نگذرونه. ولی خب نشستیم درس خوندیم با هم و خبری از انار و هندونه نبود. :))

 

سال ۹۱: دومین یلدای دور از خونه اولین یلدای واقعا خوش‌گذشتنی توی خوابگاه بود. سال دوم کارشناسی برای من از جهت خوابگاه بهترین سال بود. با مریم و مه‌زاد و مهسا. مامان مریم از شیراز اومدن و مریم تازه عاشق شده بود و قرار بود به مادرش بگه. سفره یلدا انداختیم و فال حافظ خوندیم دور هم (و کلی آدم اومدن اتاقمون از اینور و اونور). و فال حافظ مریم جوری بود که کلا لو داد همه چیو. :)) حتی مسئول حضور و غیاب خوابگاه رو هم که دانشجوی ریاضی بود زورکی نگه داشتیم که انار و هندونه بخوره و فال حافظ بگیره. اون سال شب یلدا همون ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ (21.12.2012) مشهور بود که قرار بود جهان به پایان برسه (!). و ما اون شب عجیب و غریبو اینجوری موندگار کردیم. 

 

سال ۹۶: سال آخری که ایران بودم همه‌ش خونه‌ی یاسمن این‌ها بودم برای انجام کارهای اپلای. دیگه شده بودم جزء خونه‌شون :)) مادر و پدرش برام مثل خاله و عموی مهربانن. یه روزی نزدیک شب یلدا داشتیم کارامونو می‌کردیم که مامانش ازم پرسیدن که شب یلدا میرم خونه‌شون یا نه؟ و من گفتم که قراره برم اصفهان و مادر و پدرم رو سورپرایز کنم. مامانش گل از گلشون شکفت و گفتن: خوش به حال مامانت. به به.  بعد مامانش آهنگ آخ تو شب یلدای منی (بله :))) مسخره نکنین :)) ) رو گذاشتن و ۴-۵ بار باهاش همه همخوانی کردیم (مامان و بابا و خواهر یاسمن با من و یاسمن) و من پر از حس خوشبختی شدم. و واسه همین هم از این آهنگی که همه مسخره‌ش میکنن من خوشم میاد چون خاطره‌ی خیلی شیرین و خوبی دارم!

 

بعد شب یلدا رفتم خونه بدون خبر. مامان و بابام نشسته بودن و بابام داشتن می‌گفتن کاشکی مهسا اینجا بود که من درو باز کردم. یهو صدای بابامو شنیدم که گفتن وا!! کیه داره درو باز میکنه؟! و منو دیدن و اصلا یهو خونه پر از شادی شد... 

 

سال ۹۷: سال اولی که اومدم هلند، شب یلدا رو با یه شب تاخیر گرفتم :)) دوست دانشگاهم از آلمان اومد که کریسمس پیشم بمونه و منم صبر کردم برسه تا یلدارم با یه شب تاخیر جشن بگیریم با انار و هندونه. :))  و خب خیلی حس خوبی داشت تو خونه‌ای که تازه بود و مستقل و مال من. اولین خونه‌ی مستقل من.

 

دیگه کم‌کم عادت کردم شب‌های یلدا رو هرجا که هستم خیلی بزرگ بدارم. حتی اگر شده با یک دونه انار. که انار زیباست. که شاعر (علی باباچاهی) می‌فرمان که: و من سیب به سیب / انار به انار محکوم به خوشبختی بودم.

 

این عکسی که می‌ذارم از شب یلدا نیست. ولی گلم تو شب خیلیییی خوشگل شده بود و پر از آرامش. حس می‌کردم گل شازده کوچولوئه که توی حبابه. حس توضیح‌ندادنیه چون هیچ ربطی به اون نداره. تک گل نیست و گل رز نیست و توی حباب نیست. :)) ولی حسش برای من چنینه. 

 

 

پ.ن: این شکلات‌بارهایی که گذاشتم ببرم ایران اینقدر خوشگلن که هی دلم می‌خواد برم خودم بخورمشون. :))‌ ولی خب همه‌شون شیرینن و من شکلات تلخ دوست دارم :))

  • مهسا -

نظرات (۳)

یلدات مبااارک مهسااا :***

خیلی پست قشنگی بود! خصوصا که یاد یلداهای خوابگاه افتادم و فال حافظ‌هایی که سعی می‌کردیم یه جوری اسم کراش بچه‌ها رو از توش در بیاریم :)))

 

 

پاسخ:
مرسییییی رعنا! :***

آخ آخ چه کیفی میداد =))

ببین خیلی خنده دار بود فال این دوست ما :))) یه نگاهش به خنده‌های شیطنت آمیز ما بود  یه نگاهش به نگاه های بی خبر از همه جای مامانش:)))

 یلدات مبارک مهسای عزیز.

 

خوشحالم که به زودی میری ایران و خانوادت رو میبینی :) 

پاسخ:
ممنوووونم:)
واسه شما که عجیب و غریبه یلدا :)) علی الحساب طولانی  ترین روز مبارک :))


یاد یلداهای خوابگاه افتادم. متاسفانه یلداهای لیسانس زیاد بهم خوش نمیگذشت، با هم اتاقی هام زیاد جور نبودم، مگر میرفتم مهمونی اتاق دوستام. سال اول و دوم که عملا هم رشته ای هام ازم دوری میکردند بخاطر شهری که ازش اومده بودم... از سال سوم من را تو جمع خودشون راه دادند.. ولی ارشد واقعا خوش می گذشت... 

برم یلداهای قبل ات را بخونم..

پاسخ:
ای جااااانم! چقدر بی‌انصاف بودن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هجرت‌نوشته‌ها

مرغ مهاجری هستم در پی وسعت بخشیدن به دنیای خود.

طبقه بندی موضوعی